حلما ساداتحلما سادات، تا این لحظه: 8 سال و 6 روز سن داره
پیوند منو باباییپیوند منو بابایی، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره
هليا ساداتهليا سادات، تا این لحظه: 6 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره
,وبلاگ کوچولوهام,وبلاگ کوچولوهام، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره
مامانی تا الانمامانی تا الان، تا این لحظه: 24 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره
بابایی تا الانبابایی تا الان، تا این لحظه: 29 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

کوچولولو من

عکسای حلماسادات بعد عید

سلام حلماکوچولو من خدا عنایتی داده تا من بتونم عکسای طلسم شدت اینجا بزار طی اتفاقاتی من کشف کردم چجوری میتونم همشو بزارم از اون موقع من تا الان دو دفعه همه عکسا و متن ها رو اماده کردم که بزارم نشده!!!!!!! میگی چرا نشد چون یبار که همشو اینجا تایپ کردم نمیدونم چیشد یهو صفحه هنگ کرد منم صفحه بردم تا درست شد دیگه طی نوشتن حسش پریده بود باز از اول بزارم دیروز هم نشستم به تایپ کردن که یهو شارژ لبتابم تموم شد خاموش شد اون موقعس که نزدیک اشکت در بیاد مث گربه شرک به لبتاب نگاه کنی خلاصه امروز امدم به حول قوه الهی این عکسا بزارم  خب جونم برات بگه این همون عکسایی هست که از عید تا الان میخوام بزارم پس قاطی پاتی تا جایی که یادم باشه ...
29 ارديبهشت 1396

عکسای حلماخانومی قبل عید

اینجا مریض بودی عزیزم واسه قبل عیدی هسته لباستو تن کردم ببینم اندازته یا نه اینجا میخوای لباستو تن کنی حلماخانومی من اینجا هنوز نه چهاردست و پا میرفتی نه راه فقط سینه خز رفته بودی زیر میز   ...
26 ارديبهشت 1396

دخترم یکساله شد

سلام حلمای قشنگم میرسیم به بحث شیرین تولد عالی بود همه چی منو زندایی فاطمه و زندایی مرضیه مسئول پذیرایی بودیم و متاسفانه وقت نداشتم عکس بگیرم و مسئولیت واگذارکردیم به عمو مصطفی که هنوز به دست خودم نرسیده خب اینم از عکس همه چی به خوبی گذشت و فکرشو میکردم شد وچقد خوشحال بودی بغل همه میرفتی و عکس میگرفتی کلی ذوق میکردی حالا میرسیم به بحث شیرین کادو باباحسن واست یه چرخ خشکل خرید اغاجون یه زنجیر.منواغایی واست پلاک اسمت وخریدیم.دایی قاسم برات تاب خرید.دایی امید تلفن.دایی سعید قلک و لباس خشکل.عمومصطفی و عموعلی دوتاسکه دادن.ننه فاطی و خاله معصومه اغاییت که جاشون خالی بود هم مقداری پول دادن.دستشون درد نکنه حسابی گل کاشتن خب مثل این...
9 ارديبهشت 1396

یکسالگی حلما چهارماهگی هلیا

سلام به دخی کوچولوهای نازممممممممم  حلماساداتم فردا روز تولدت روزی که خدا تو رو به ما دادو من خیلی خداروشاکرم اصلا باورم نمیشه اینقد زود بزرگ شدی قشنگ یادمه درست پارسال همچین روز من تو بیمارستان بودم نمیدونم چرا نمیتونستم زایمان کنم از سن کمم بود یا یه چیز دیگه خلاصه هی سوزن فشار بهم میزدن شب که میشد هم قط میکرددن تا بلخره مامای خصوصی که گرفته بودیم امد بالا سرم با کلی ورزش و... روز هفتم حدودا ساعت 10 صبح بود که تو کوچولو به دنیا امدی یادمه ماما خود بیمارستان هنوز فامیلیش به یاد دارم خانوم سلوکی وقتی یه چیزی کرد تو دهنت تا چیزیی که خوردی در بیاد بد گذاشتت رو دلم و گفت واست ارزوی خوشبختی کنمم و نمیدونی چه حس خوبی بود هم گریه ه...
6 ارديبهشت 1396
1